کد مطلب:292439 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:188

حکایت چهل و ششم: شیخ طاهر نجفی

صالح پرهیزكار، شیخ محمّد طاهر نجفی كه سالهاست خادم مسجد كوفه است و با همسرش در آنجا منزل دارد و اكثر اهل علم نجف اشرف كه به آنجا می روند او را می شناسند و تا الان از او غیر از خوبی و نیكی چیزی نگفتند و خود نیز سالهاست كه او را به همین اوصاف می شناسم و بعضی از عالمان پرهیزكار مدّتها در آنجا اعتكاف نموده اند بسیار از تقوا و دینداری او گفته اند. او اكنون از هر دو چشم نابینا و به حال خود دچار است و همان دانشمند قضیه ای از او تعریف كرد. و در سال گذشته در آن مسجد شریف از او خواستم كه دوباره آنرا برایم تعریف كند.

گفت: در هفت یا هشت سال قبل به خاطر جنگ میان دو طایفه ذكرو و شمرت در نجف، كه باعث قطع شدن تردّد اهل علم و زوّار شد، زندگی بر من سخت شد چرا كه امرار معاش و گذران زندگی با وجود فرزندان زیاد و سرپرستی بعضی از ایتام، منحصر به این دو طایفه بود.

شب جمعه ای بود. هیچ غذایی نداشتیم و بچه ها از گرسنگی ناله می كردند. بسیار دلتنگ شدم و اغلب به بعضی وردها و ختم ها در آن شب مشغول بودم كه حالم بسیار وخیم شده بود. رو به قبله میان محل سفینه كه معروف به جای تنور می باشد و دكة القضا نشسته بودم و از حال خود به سوی خدای تعالی شكایت می كردم و در عین حال به او از حال فقر و نداری خود اظهار رضایت می نمودم و عرض كردم: چیزی نمی تواند برایم بهتر از این باشد كه روی سیّد و مولای مرا به من نشان دهی و من غیر از آن چیزی نمی خواهم. ناگهان خود را بر سر پا ایستاده دیدم و در یك دست سجاده سفیدی داشتم و دست دیگرم در دست جوان با شكوهی بود كه اثرات شكوه و جلال در او آشكار بود و لباس بسیار خوب و نفیسی كه به سیاهی مایل بود پوشیده بود كه من ظاهربین، اول خیال كردم كه یكی از پادشاهان است ولی عمامه در سر مبارك داشت و نزدیك او شخص دیگری بود كه لباس سفیدی به تن داشت.

در این حال به سمت دكّه نزدیك محراب حركت كردیم. وقتی به آنجا رسیدیم آن شخص جلیل كه دست من در دستش بود فرمود: «ای طاهر سجاده را پهن كن.» و من آنرا پهن كردم و دیدم سفید است و می درخشد و جنس آنرا نفهمیدم كه چیست و روی آن به خط جلی چیزی نوشته شده بود و من آنرا رو به قبله فرش كردم با ملاحظه انحرافی كه در مسجد است. آنگاه فرمود: «آن را چگونه پهن كردی؟» و من از هیبت و عظمت آن جناب بیخود شده بودم و از وحشت و دستپاچگی گفتم: فرش كردم آنرا به طول و عرض.

فرمود: «این عبارت را از كجا یاد گرفتی؟» این كلام جزء زیارت است كه با آن حضرت قائم(ع) را زیارت می كنند. و به من تبسّم كرد و فرمود: «تو دارای اندكی فهم هستی.» آنگاه ایستاد روی سجاده و تكبیر نماز گفت و مرتب نور و بهای او زیاد می شد و می درخشید به طوریكه نگاه كردن به روی مبارك آن جناب امكان نداشت. و آن شخص دیگر در پشت سر آن جناب ایستاد و به اندازه چهار وجب عقب تر قرار داشت. هر دو نماز خواندند و من رو به روی آنها ایستاده بودم. در دلم از كار آنها چیزی خطور كرد و فهمیدم كه او از آن افرادی نیست كه من گمان كردم. وقتی نمازشان تمام شد آن شخص را دیگر ندیدم و آن جناب را بر بالای كرسی بلندی دیدم كه تقریباً چهار ذراع بلندی آن بود و سقفی داشت و نوری روی آن بود به طوریكه چشم را خیره می كرد. آنگاه، متوجه من شد و فرمود: «ای طاهر مرا كدامیك از سلاطین گمان كردی؟» گفتم: ای آقای من! تو سلطان سلاطین هستی و سیّد جهانی و تو از اینها نیستی. آنگاه فرمود: «ای طاهر! به هدف خود رسیدی، حال چه می خواهی؟ آیا هر روز شما را رعایت نمی كنم؟ (مراقب شما نیستم؟) آیا اعمال شما به ما نمی رسد؟»

و به من مژده داد كه حالم خوب می شود و از آن سختی نجات می یابم. در این حال فردی از طرف صحن مسلم كه او را به شخص و اسم می شناختم و دارای كردار زشت بود، داخل مسجد شد. و به همین دلیل آثار خشم و غضب بر آن جناب وارد شد و روی مبارك به طرف او كرد. عِرق هاشمی روی پیشانی اش آشكار شد.

فرمود: «ای فلان! به كجا فرار می كنی؟ آیا زمین و آسمان از آن ما نیست كه احكام ما در آنها جاری است و تو چاره ای نداری جز اینكه زیر دست ما باشی؟» آنگاه به من نگاه كرد و تبسّم نمود و فرمود: «ای طاهر به مراد خود رسیدی، دیگر چه می خواهی؟» پس من به خاطر عظمت و بزرگی آن جناب و حیرتی كه به من دست داد نتوانستم حرفی بزنم و دوباره این كلام را فرمود و چگونگی حال من قابل توصیف نبود و من به همین دلیل نتوانستم جواب بگویم و هیچ سؤالی از آن جناب بنمایم آنگاه به اندازه چشم بر هم زدنی نگذشته بود كه خود را تنها در میان مسجد دیدم و كسی با من نبود. به طرف مشرق نگاه كردم دیدم كه صبح شده و فجر طالع شده.

شیخ طاهر گفت: با آنكه چند سال است كور شدم و بسیاری از راههای امرار معاش بر روی من بسته شده (كه یكی از آنها خدمت كردن به عالمان و طلبه هایی بود كه به آنجا مشرف می شوند) ولی به حساب وعده ای كه آن حضرت از آن تاریخ تا به حال دادند الحمد للَّه در امر معاشم گشایش شده و هرگز به سختی و رنج نیفتادم.